میگویند هیچکس نمیداند که دست روزگار انسان را از کجا به کجا میرساند. مهم این است که آدم عاقبتبهخیر شود و بعد از عمری که مویش سفید شد و نیروی جوانیاش از دست رفت، احساس نکند که زندگیاش را بیهوده سر کرده است. آدم باید احساس کند منشأ اثر بوده است، چنانکه دنیا بعد از او با دنیای قبل از او تفاوتی هرچند کوتاه داشته باشد. حسین سراقینوغانی سالهای کودکی و جوانیاش را در اطراف حرم و نزدیک بازار سنگتراشهای قدیم گذرانده و این روزها ساکن منطقه قاسمآباد شده است.
نمیدانم حالا که در ابتدای دهه هفتم زندگیاش قرار دارد و جزو آخرین بازماندههای استادان هنر حکاکی روی سنگ محسوب میشود، چه احساسی دارد درباره اینکه زندگیاش چقدر منشأ اثر بوده است، اما با او که گفتگو میکردم، میگفت: احساس میکنم کسی که بتواند کارم را در سطح خودم ادامه بدهد، نیست. مقلد طرح را میتواند تقلید کند، ولی هیچوقت نمیتواند ذهن شما را تقلید کند. ذهن هرکس مانند اثر انگشتش منحصربهفرد است.
حسین نوغانی اصالتا اهل نوغان مشهد است: «پاتوق بچگیهایم در تکیه علیاکبریها در نوغان مشهد بود. پدر خدابیامرزم همیشه در همان محدوده حرم خانه میخرید. نبش کوچه آبمیرزا، در خیابان شاهرضای اسبق و آزادی سابق و بهجت فعلی مغازه رنگ و ابزار داشت.» دوره ابتدایی را در دبستان ریاضی پشت آرامگاه نادری نزدیک مهدیه مرحوم عابدزاده آغاز کرد و بعد هم به دبستان شفق در چهارباغ رفت و بعد به دبیرستان نصرتالملک ملکی در چهارراه زرینه رفت که بعدها شد دبیرستان آقامصطفی خمینی. بعد از آن به سربازی رفت. در دوران سربازی جزو نیروهای گارد بود که به جنگ ظفار هم اعزام شد.
در دوران سربازی دوستی داشت که پدرش از هنرمندان اصفهانی و مادرش هم از هنرمندان شیرازی بود. تحتتأثیر خانواده هنرمند دوستش او هم طراحی سنتی را یاد گرفت تا اینکه وقتی به مشهد برگشت، جذب هنر حکاکی روی سنگ شد: «گاهی میرفتم کوهسنگی مشهد کارهایی را که روی سنگ انجام شده بود، نگاه میکردم. زیبایی کارهای سنگ مرا علاقهمند کرد و کار را شروع کردم. اولین استادی که داشتم، بیشتر یک استاد منفی بود. بالای سرش ایستاده بودم و کارهایش را نگاه میکردم. مرا نهی کرد و گفت نگاه نکن!
همان باعث شد که خودم کار را یاد بگیرم. من حتی ابزار کار را ندیده بودم. سنگی تهیه کردم، یک پیچگوشتی برداشتم، نوکش را تیز کردم و شروع به کار کردم. چون به خوشنویسی علاقه داشتم، اولین کاری که انجام دادم، کلمه طیبه «لا اله الا ا...» بود. بهتدریج خودم ابزار ساختم. خیلی از ابزارهایی را که الان دارم و با آنها کار میکنم، خیلی از استادکارها ندارند. ۶ ماه در مشهد کار کردم که آوازهام پیچید. همان استاد یک روز به مغازهام آمد و گفت شنیدهام کارهای شما متفاوت است!»
اولین استادی که داشتم، بیشتر یک استاد منفی بود. بالای سرش ایستاده بودم و کارهایش را نگاه میکردم. مرا نهی کرد و گفت نگاه نکن
بعد از مدتی احساس کرد که دیگر طرحهایش راضیاش نمیکنند. یک تغییر اساسی به کارهایش داد و تابلوهای سنگی را برای اولینبار ابداع کرد. این ایده را از کاشیهای خوشنویسی حرم امام رضا (ع) گرفته بود. کمکم که آوازهاش پیچید، میراثفرهنگی او را شناخت و برای نمایشگاهها دعوتش کردند. کمکم نمایشگاه رفتنهایش آنقدر زیاد شد که دیگر به مغازهداری نمیرسید. مغازه پدری را تحویل خواهر و برادرها داد و وقتش را برای نمایشگاهها گذاشت: «گاهی میشد که در یک ماه به ۳ نمایشگاه میرفتم.
تاکنون به حدود ۴۰۰ نمایشگاه داخل کشور و ۱۴۰ نمایشگاه خارج از کشور رفتهام. مقامهای زیادی هم کسب کردهام. چند سال قبل بهعنوان هنرمند برتر قرآنی معرفی شدم. یک مدت با اداره ارشاد بهعنوان دبیر کارگروه هنرهای قرآنی برای ساماندهی نمایشگاه قرآن مشهد فعالیت کردم. اولین نفری که کار هنری در نمایشگاه قرآن عرضه کرد، من بودم و با این کار پای هنرمندان را به این نمایشگاه باز کردم. هنرهای قرآنی هم جزوی از حوزههای پیرامونی قرآن است. البته الان به نمایشگاه قرآن مشهد که بروید، بهجای هنرهای قرآنی، مانتو و روسری و جوراب میبینید!»
متأسفانه کسانی که به آنها آموزش دادم، جذب بازار نشدند. وسواسی داشتم که کسانی که عاشق این کار هستند بیایند. اگر میدیدم که طرف انگیزه و عشق کافی به این هنر را دارد، برایش وقت میگذاشتم که هنرم را حفظ کند و بهتر کند. اگر آن زمان کسی به من آموزش میداد، با علاقهای که داشتم، خیلی بیشتر از این میتوانستم پیشرفت کنم.
هرچه بلدم را خودم بارها تجربه کردم تا به آن رسیدم. بارها یک اثر را تولید کردم و بعد آن را شکستهام. به هرکسی نمیتوانم اعتماد کنم که این تجربههایی که بهسختی و به مرور زمان به دست آوردم را یاد بدهم. مثلا یاد گرفتم که هر قلم را روی هر سنگی با چه زاویهای در دست بگیرم. اوایل قلم در دستم سر میخورد و دستم را زخمی میکرد.
هنوز آثار آن هست. چون بعضی قسمتهای سنگ رگههای سختی دارد. استادکارهای الان هنوز خیلیهایشان نمیدانند قلم را چطور دستشان بگیرند. تمام اینها را با تجربه به دست آوردم و اگر بخواهم منتقلشان کنم، دوست دارم کسی باشد که آن را حفظ کند و یک چیزی هم به آن اضافه کند، نه اینکه تکنیکی را یاد بگیرد و آن را بازاری کند.
من کم هنرجو قبول میکنم. ضمن اینکه هنرجو محل درآمد نیست. هنرجو عابربانک نیست که زندگی را تأمین کند. بعضیها به دنبال کسب درآمدند، ولی معمولا آموزش زندگی را تأمین نمیکند، مگر اینکه با دید اقتصادی نگاه کنیم. من به هنرجوهایم تکنیک یاد دادم که چطور از ابزار استفاده کنند و بعد ذهنیات خودشان را اجرا کنند. جسارت داشته باشند.
شده دیگر. من الان ۶۱ سال دارم. چقدر توانایی کار دارم؟ همین الان هم، چون نمایشگاههای داخلی به سمت بخش خصوصی رفته است، شرکت در آن برای من مقرونبهصرفه نیست. نمایشگاهی که سطح مخاطب را در آن پایین آوردهاند و مخاطب هم به دنبال جنس ارزان است و من ناچارم همان هاون و سرمهدان بازاری را ببرم که بتوانم ارتزاق کنم.
کار هنریام را نمیتوانم عرضه کنم. اگر بخواهم در نگارخانه عرضه کنم، باید کلی برایش هزینه کنم. هنرمند تاجر نیست. تمام وقت و هنرش را میگذارد که یک اثر خلق کند. وقتی به وجود آمد، متولیان هنری هستند که باید فضای عرضه آن را فراهم کنند، ولی متأسفانه این متولیان آنقدر درگیر مشکلات خودشان هستند که از هنر یادشان میرود.
تنها هنری است که خاستگاه آن در مشهد و در مشهد مانده است. خاستگاه مس در اصفهان و کرمان است، ولی به طبس هم که بروید قلمزنی مس میکنند. حتی به روستاها هم آمده، ولی سنگ انحصارا برای مشهد مانده است. یکی از دلایلش این است که ماده اولیه آن با این کیفیت فقط در مشهد وجود دارد و اینکه استادانش هم اینجا بودهاند. دلیل سوم این است که آموزش فراگیری نداشته است که به هنرجویان شهرهای دیگر آموزش بدهند و آنها بروند شهرهای خودشان آن را دنبال کنند. میتوانند سنگ را ببرند، ولی باید نحوه کار را هم یاد داشته باشند. یک نفر باید بنشیند اینها را بررسی کند.
من چند سال است که دارم روی کتابی در این موضوع کار میکنم. با دهپانزده نفر از استادان این رشته مصاحبه گرفتهام که دیگر نیستند و به رحمت خدا رفتهاند. هیچجا هم ثبت نشده است که این استادان در زمینه قلمزنی سنگ آدمهای متبحری بودهاند. نه اطلاعاتشان و نه خاطراتشان هیچجا ثبت نشده است. از کارهای قدیم دیگر عکسی نمانده است. الان چه چیزی را میخواهند بهعنوان هنر سنگ مشهد نشان بدهند؟ چند سال پیش من را بهعنوان هنرمند به سالن اجلاس سران بردند که تقدیر کنند. در نقشه ایران بهجای عنوان مشهد، نماد سنگ گذاشته بودند. ولی الان چی؟ ما حتی یک موزه سنگ از کارهای استادان قدیم و جدید نداریم.
سنگ انحصارا برای مشهد مانده است. یکی از دلایلش این است که ماده اولیه آن با این کیفیت فقط در مشهد وجود دارد
چند وقت پیش برای یکی از مجموعههای میراثفرهنگی کاری انجام دادم، الان آن کار غیب شده است! ما هنوز یک موزه هنرهای معاصر در شهرمان با این همه هنرمند نداریم. شاید هنرمندان ما از تهران هم بیشتر باشند. خیلی از هنرمندانی که تهران کار میکنند هم اصالتا مشهدی هستند. به خود من بارها گفتهاند بیا تهران کار کن، ولی من به این شهر عادت کردهام. هروقت دلم میگیرد، میروم کوچههای عیدگاه و بافت قدیمی را دور میزنم. ما با اینها بزرگ شدهایم.
متأسفانه بله. چون کاربردی بوده و توی زندگیشان بیشتر آمده است، بیشتر همین را میشناسند. از طرفی تعداد هنرمندان این هنر و تعداد فروشگاههایی که این آثار را ارائه میکردند هم به مرور زمان کم شده است. مثلا در کوهسنگی مغازه یکی از استادکارهای قدیمی بود که نسل اندر نسل در کار این هنر بودند. بهتازگی رفتم آنجا و دیدم دوسه کار سنگ بیشتر ندارد، بقیه همهاش شده پلیاستر. میگویم: چرا پلیاستر میآوری؟ میگوید: من اینها را با چک ششماهه میگیرم. تا آن زمان چند دست دیگر جنس میآورم و میفروشم. چون تنوع رنگ دارد، برای مردم جذابیت دارد و قیمتش هم مناسبتر است. حالا برای سنگ، باید به سنگتراش پول را جلوتر بدهم و معلوم نیست که کار را دیر بدهد یا زود بدهد، بیکیفیت بدهد یا باکیفیت. به قلمزن هم باید اجرت بدهم که آن را آماده کند.
بعد تازه بگذارم توی مغازهام که مخاطب بیاید بپسندد یا نه. وقتی هم که کیفیت پایین باشد، قطعا مردم نمیپسندند. پول میدهند دیگر. قدیمیها میگفتند: «پول است، جان نیست که آسان توان داد!» مردم جانشان را آسان میدهند، ولی پول را نه... (میخندد). پس خیلی مهم است که کار هنر کیفیت داشته باشد. وقتی کیفیت نداشت، میشود صنعت و تجارت و خواهناخواه بازارش را از دست میدهد.
چندسال پیش نمایشگاهی در ایام نوروز در منطقه ۸ برگزار شد که خودم مدیر اجرایی آن بودم. ۱۰ هنرمند درجهیک در رشتههای مختلف تذهیب، نگارگری، خوشنویسی، نقاشی قهوهخانهای، معرق و منبت، سنگ، تابلوفرش و... را جمع کردم و به کمک آنها آموزش رایگان حضوری به مردم دادیم. مردم برای اولینبار یک نمایشگاه متفاوت دیدند. نمایشگاهی نبود که بیایند چیزی بخرند. بعضیها هرروز میآمدند. غرفههای این نمایشگاه روزانه بین ۸۰ تا ۸۰۰ نفر بازدید داشتند. بعضی غرفهها از همین طریق برای رشتههای خودشان هنرجو جذب میکردند.
اولین نمایشگاه تخصصی آموزش هنر رایگان بود. بارها این ایده را با مسئولان مطرح کردم، ولی خیلی اهمیتی به آن ندادند. من از شهرداری برای هنرمندان آن نمایشگاه حقالزحمه گرفتم. خوب حمایت کردند. هنرمند راضی بود. مخاطب هم راضی بود، چون آمد چیزی را رایگان یاد گرفت.
من ۴۶ سال است که تجربه کار هنری دارم. هنرهای مختلفی را یاد گرفتهام؛ معرق و منبت، قلمزنی مس و مشبک، طراحی سنتی، خوشنویسی. همه این هنرها را با هم تلفیق و روی سنگ اجرا کردم. یکی از رازهای موفقیتم این بود که سعی کردم تواناییام را در هنرهای مختلف تجمیع کنم و بیاورم روی سنگ آنها را اجرا کنم. اگر بخواهند این هنر ماندگار شود، با این تجربهای که من دارم، دیگر نباید وقتم را برای هنرجو بگذارم.
باید ۱۰ نفر علاقهمند به من معرفی کنند و من ۱۰ استاد تحویل بدهم. ۱۰ نفر که بتوانند آموزش بدهند، وگرنه با این روش که من یک نفر را آموزش بدهم که آن یک نفر جذب بازار بشود یا نه، اتفاق خاصی نمیافتد، ولی میتوانم استادهایی تربیت کنم که آنها بتوانند آموزش بدهند. اگر من ۱۰ نفر را آموزش بدهم و این ۱۰ نفر هرکدام ۱۰ نفر دیگر را آموزش بدهند، ۱۰۰ نفر آموزش میبینند. سفال هم جزو صنایع دستی است و هم جزو هنرهای تجسمی محسوب میشود، ولی سنگ مظلوم جزو هیچکدام نیست. هنری با این قدمت در مشهد داریم، ولی یک کتاب جامع درباره آن در هیچکدام از کتابخانههای مشهد پیدا نمیشود.
برای منبت که خاستگاه آن ملایر است، برای قلمزنی که خاستگاه آن اصفهان است، برای سفال که خاستگاه آن همدان و سمنان است، کلی کتاب در میراثفرهنگی هست، اما درباره استادان این کار، سبک کار و کارهای قدیمی، هیچ چیزی نیست. ما حتی یک موزه سنگ در مشهد نداریم. حتی در آرامگاه نادر کارهای سنگ با قدمت نداریم. هنر سنگ در مشهد که خاستگاه آن است مظلوم است.
وقت نمیکنم روی آن کار کنم. من الان برای اینکه اقتصاد خانوادهام بچرخد، تابلوی فیروزه درست میکنم، ولی این هنر نیست، قالبزنی است. اگر آن هم نباشد، مجبورم کار دیگری انجام بدهم تا خرج خانوادهام را دربیاورم، ولی نباید اینطور باشد. من میگویم این عدالت نیست. عدالت این است که هرکسی سر جای خودش باشد. الان زمانی نیست که من برای ارتزاقم کار کنم. زمان آن است که تعدادی را آموزش بدهم که باز آنها این هنر را به نفرات دیگر منتقل کنند. مواد اولیه این کار هنوز در اختیارمان هست. این کوهها از بین نرفتهاند. این سنگ وجود دارد، ولی هنرمندانش دیگر نیستند. استادان قدیمش نیستند.
گاهی به مسئولان میگویم استادان و هنرمندانی که الان هستند، گنجهای روی زمین هستند
گاهی به مسئولان میگویم استادان و هنرمندانی که الان هستند، گنجهای روی زمین هستند. اینها را قبل از اینکه توی دل خاک بروند، دریابید. وقتی یک هنر کاملا از بین رفت، چطور میخواهید آن را احیا کنید؟ با چه سلیقهای، با چه فرهنگی، با چه هویتی، با چه دیدگاهی و با چه تکنیکی میخواهید این هنر را احیا کنید؟ شاید بعضی هنرها این قابلیت را داشته باشند که بتوان آنها را احیا کرد، ولی بعضی هنرها را نمیشود. بعضی سبکها را دیگر نمیشود احیا کرد. من الان در برداشتن زمینه، سبک خودم را دارم. هیچ دستگاهی قادر نیست این کار را انجام بدهد. اگر این سبک را به کسی آموزش ندهم، با خودم از بین میرود.
یک کار درباره شاهنامه است که مدت زیادی است ذهنم را مشغول کرده است، ولی هنوز فرصت نکردهام روی آن کار کنم. یک کار هم درباره احادیث رضوی است. در ذهنم طرحهایشان را آماده کردهام، ولی زندگی من را راحت نمیگذارد. خانهام تا مزایده هم رفت که از نظر روحی خیلی رویم فشار آورد. بهخصوص حالا که توقعم از خودم بالا رفته است.
نه. اصلا سخت نیست. قدیم که دستگاه سنگتراشی نبود، چطور کار میکردند؟ اتفاقا کیفیت کارها بیشتر بود. هیچچیز غیرممکنی در این عالم وجود ندارد.
بیشترشان را، ولی باز هم در بعضی زمینهها از کارهای استادان خوب استفاده میکنم. چون هنر من چیز دیگری است.
این حس را زمانی داشتم که با تمام وجود عاشق این کار شدم. همان موقع سنگ را نرم کردم. تجربیاتم که اضافه شد، تواناییام بیشتر شد. اگر کسی به چیزی اشتیاق داشته باشد، حتی بدون استاد هم میتواند انجام دهد. استاد یک راهنماست و کمک میکند که مسیر را سریعتر بروی.
مسائل اقتصادی. زندگی هنرمند افت و خیز زیاد دارد. هنرمند خیلی وقتها بازار مناسب برای عرضه پیدا نمیکند. خیلی از هنرمندان در فشار اقتصادی مجبور میشوند تبدیل به واسطه بازاری شوند.
نه. هرچند گاهی خانوادهام اعتراض کردهاند، ولی این بهایی است که به خاطر عشقم پرداختهام.
آن چیزی که من را به هنر سنگ کشاند، زیبایی و منحصربهفرد بودن کارهای سنگ در آن زمان بودند. طراحیها مستقیم انجام میشد و استادها بهندرت کپی میکردند. الان کپی در هنر باب شده است. زمانی بعضی مسئولان وقت میراثفرهنگی و صنایعدستی میگفتند تیراژ کار را بالا ببر. کار را بهروز کن و صنعتیاش کن، ولی نمیشود هنر را صنعتی کرد. زمانی که هنر صنعتی شود، کم میآورد و کیفیت پایین میآید. همین باعث شد روی بیشتر کارهایی که در کوهسنگی ارائه میشود، مانند قندان، شکلاتخوری، جای دستمال کاغذی، حتی قلیان سنگی، یک طرح کار شود. چون رویش فکر نمیکنند.
بیشترین زمانی که یک اثر هنری وقت میبرد، همان فکر اولیه است. اجرا وقت زیادی نمیبرد. بیشترین زمان صرف طراحی میشود. هر حجمی طرح خودش را میطلبد. وقتی روی استکان و قندان و قلیان همه یک طرح باشد، برایتان یکنواخت میشود و جذابیتش را از دست میدهد.
نه. لحظاتی داشتهام که با هیچچیزی حاضر نیستم آنها را عوض کنم. اولینباری که توانستم تابلوسنگ را اجرا کنم، مانند بچهای که دفعه اول برایش دوچرخه میخرند، شادی میکردم. این حس را بعد از هر کار جدیدی دارم. من بدون وضو به سنگ دست نمیزنم. چون معتقدم هدیه اربابمان امام رضا (ع) است. شاید اگر آن سفارش را به این سنگ نمیکردند، این هنر فراموش میشد. ولی توصیه ایشان باعث شد این هنر رواج بیشتری پیدا کند. این سنگ اوایل بهعنوان حوضچه آب و سنگ آب استفاده میشد. چون به مرور زمان سختتر میشود و ترکیبات آهن آن نیز خوراکی است. آهن آن اکسید نمیشود، ولی جذب آهنربا میشود. یعنی ویژگیهای خاص خودش را دارد و پشتوانه مذهبی و انرژی مثبت هم دارد.
بله. تا حدودی هم بهعنوان سوغات جا افتاده است، ولی بازار اطراف حرم الان فقط مختص به چی شده است؟ زعفران، نبات، زرشک، مهر و سجاده. برای هنرمندی مانند من این فرصت مهیا نیست که کارم را عرضه کنم.
ما برای جهانی شدن اول باید بومی شویم. من اگر سبک اروپایی را تقلید کنم، آن اروپایی را جذب نمیکند
بله. بازار سنگتراشها در خیابان شیرازی نزدیک حرم خودش یک مجموعه بینظیر گردشگری بود. آن در چوبی هشتمتریاش، آن پلههای سنگی، داخل خود بازار که ۲ طبقه بود. الان کجاست؟ آن بازار را چه کار کردند؟ بازار مدینهالرضا را ساختند. یک بخش از هویت و تاریخ را فقط به دلیل مسائل اقتصادی خراب کردند، درحالیکه همان بازار میتوانست در بحث گردشگری درآمدزایی خوبی داشته باشد. میتوانستند به هنرمندان کمک کنند تا محصولاتی تولید کنند که برای زائر مناسب باشد. مثلا مشکلی که گردشگر خارجی دارد، در بستهبندی و حملونقل است. وزن برای آنها خیلی مهم است.
ما یک مسئله را همیشه فراموش میکنیم. میگویند چرا کارهای ما جهانی نشده است و صادرات نداریم. ما برای جهانی شدن اول باید بومی شویم. من اگر سبک اروپایی را تقلید کنم، آن اروپایی را جذب نمیکند.